الوقت- پس از سرنگونی دولت بشار اسد و قدرتگیری گروههای تروریستی در سوریه، کشورهای غربی و برخی بازیگران منطقهای به مردم این کشور نوید آیندهای باثبات و همراه با رونق اقتصادی را میدادند اما همان حامیان تروریستها، سوریه را درگیر آشوبی عمیقتر از گذشته کردند، به طوری که این کشور پس از گذشت هشت ماه هنوز رنگ آرامش و ثبات را به خود ندیده است. در کنار درگیریهای داخلی، حملات پیاپی رژیم صهیونیستی به زیرساختها، سوریه را به صحنهای دائمی از ناامنی، آشوب و بحران انسانی تبدیل کرده است.
هرچند حملات مداوم ارتش صهیونیستی به ظاهر با انگیزههای انساندوستانه حمایت از اقلیت دروزی توجیه میشود اما هدف اصلی آن نابودی زیرساختها، پاشیدن بذر اختلافات داخلی و محکم کردن جای پا در اراضی سوری است که در روزهای اخیر به وضوح قابل مشاهده بود.
این اقدامات حاکی از یک استراتژی حساب شده برای تضعیف حاکمیت سوریه و ایجاد الگویی جهت مقابله با نیروهای مقاومت در سراسر منطقه است. بهانه حمایت از دروزیها نیز عمدتاً برای مصرف رسانهای و مشروع نمایی تجاوزات در افکارعمومی غربی صورت میگیرد تا اهداف واقعی این حملات پنهان بماند. این وضعیت نشان میدهد که چگونه تضعیف ساختار دفاعی و وحدت ملی یک کشور، آنرا به عرصهای باز و بیدفاع برای تجاوز و اشغال تبدیل میکند.
در این یادداشت قصد داریم بررسی کنیم که تجربه سوریه چگونه میتواند به عنوان زنگ هشدار مهمی برای لبنان و عراق باشد تا در تعاملات سیاسی و امنیتی آینده خود با رژیم صهیونیستی آگاهانه عمل کرده و وارد تله دشمنان نشوند.
بعد از سوریه نوبت لبنان و عراق است
با از دست رفتن دژ مقاومت در سوریه، اکنون نوبت به لبنان و عراق رسیده است. دو کشوری که با دارا بودن گروههای مقاومتی کارآمد مانند حزبالله و حشدالشعبی به عنوان موانع اصلی در برابر توسعهطلبی رژیم صهیونیستی شناخته میشوند.
بنابراین، فشارهای دیپلماتیک، رسانهای و اقتصادی از سوی غرب با هدف تضعیف یا حذف این گروهها کلید خورده است. ادعاهایی مانند لزوم "تقویت حاکمیت دولت" یا "انحصار سلاح" همه در ظاهر مطلوب به نظر میرسند اما در عمل به معنای خلع سلاح نیروهای مردمی است که در میدان نبرد مانع اصلی پروژه صهیونیسم بودهاند.
در لبنان، حزبالله با سابقه مقاومت در برابر اشغالگری صهیونیستها در سالهای ۲۰۰۰ و ۲۰۰۶ به عنوان اصلیترین عامل بازدارنده در برابر تجاوزات صهیونیستی شناخته میشود. حزبالله در چهل سال عمر خود نه تنها با رژیم صهیونیستی مقابله کرده بلکه در حفظ موازنه قوا در داخل لبنان و جلوگیری از تجاوزات جدید رژیم متجاوز نقش کلیدی ایفا کرده است. به همین منظور، درخواستها برای خلع سلاح حزبالله نه با هدف تقویت دولت و ارتش لبنان بلکه برای هموار کردن مسیر تسلط اسرائیل بر جنوب لبنان مطرح میشود.
در عراق نیز حشدالشعبی یکی از بازیگران اصلی در ساختار سیاسی و امنیتی عراق به شمار میرود که نه تنها در مبارزه با گروه تروریستی داعش موفق عمل کرد بلکه با استفاده از پایگاه اجتماعی گسترده و حمایت جریانهای سیاسی شیعه توانست جایگاه ثابتی در ساختار امنیتی عراق پیدا کند و گروههای وابسته به آن در انتخابات پارلمانی و فرآیند تشکیل دولتها تأثیرگذار بودهاند. حشدالشعبی با تکیه بر مشروعیت دینی، حمایت مردمی و انسجام ایدئولوژیک به یکی از مهمترین ابزارهای بازدارنده در برابر نفوذ و مداخلات خارجی به ویژه سیاستهای سلطهجویانه آمریکا تبدیل شده است.
بنابراین، حشدالشعبی صرفاً یک نیروی نظامی نیست بلکه بخشی از راهبرد دفاعی و ملی عراق است که نقش کلیدی در حفظ ثبات، مقابله با تهدیدات خارجی و پشتیبانی از روند استقلال سیاسی کشور دارد.
واقعیت آن است که خلع سلاح گروههای مقاومت در عراق و لبنان نه تنها به ثبات منجر نمیشود بلکه برعکس، بیثباتی شدید و حتی خطر تجزیه لبنان و عراق را در پی دارد. در کشوری مانند عراق که با تنوع قومی و مذهبی، ساختار سیاسی شکننده و مداخلات خارجی مواجه است، حذف حشدالشعبی میتواند زمینهساز بروز درگیریهای داخلی و تجزیهطلبی شود.
در لبنان نیز در شرایط بحران اقتصادی و نارضایتی عمومی، خلع سلاح حزبالله میتواند منجر به برهمخوردن توازن قدرت و بروز خلأ امنیتی در برابر تهدیدات خارجی به ویژه از سوی تلآویو گردد. همانگونه که در سوریه، ضعف دولت مرکزی و خلع سلاح ساختارهای دفاعی، زمینه را برای تجاوزات پیدرپی این رژیم فراهم کرد، در لبنان و عراق نیز این روند میتواند تکرار شود.
اجرای پروژه «خاورمیانه جدید»
اهداف بلندمدت رژیم صهیونیستی از این تحرکات نظامی و دیپلماتیک را باید در چارچوب پروژههای راهبردی مانند «خاورمیانه جدید» یا طرح مشهور «از نیل تا فرات» تحلیل کرد. در این طرحها، غرب آسیا منطقه تجزیه شدهای ترسیم میشود که در آن رژیم صهیونیستی به عنوان قدرت مرکزی و مسلط، از خلأ قدرت در کشورهای ضعیف شده بهرهبرداری میکند.
در این سناریو، حذف نیروهای مقاومت لبنان و عراق خلأ قدرتی ایجاد میکند که راه را برای تجزیه این کشورها، یا دستکم برای تسلط تدریجی رژیم صهیونیستی و همپیمانان آن هموار میسازد.
عراق و لبنان اگر به واسطه حذف نیروهای مقاومت ویران یا تجزیه شوند، آنگاه رژیم صهیونیستی میتواند با استفاده از ابزارهای امنیتی و نظامی، نفوذ خود را گسترش دهد و سلطه منطقهای خود را محقق کند. لذا، آنچه امروز در سوریه اتفاق افتاده، میتواند فردا در عراق و لبنان تکرار شود اگر هشدارها جدی گرفته نشود.
دولتهای لبنان و عراق که این روزها تحت فشارهای مستمر آمریکا برای خلع سلاح گروههای مقاومت قرار گرفتهاند و همزمان زمزمههایی از حرکت به سوی عادیسازی روابط با رژیم صهیونیستی به گوش میرسد، باید یک واقعیت راهبردی را مدنظر داشته باشند که در غیاب گروههای مقاومت، این کشورها عملاً بیدفاع خواهند شد و تجربه تلخ سوریه پیشروی آنهاست که با تضعیف زیرساختهای دفاعی و از بین رفتن گروههای مقاومت، به عرصهای بیپناه برای حملات مکرر تلآویو تبدیل شده است.
اگر مقامات سیاسی لبنان و عراق، با توهم تضمین امنیت از سوی غرب یا در برابر وعدههای توخالی اقتصادی، به خلع سلاح نیروهای مقاومت تن دهند، در واقع سپر دفاعی خود را کنار گذاشته و کشور را در برابر تجاوزات احتمالی دشمن اشغالگر بیپناه خواهند کرد.
این سناریو پیش از این در سوریه اجرا شد و آمریکا و رژیم صهیونیستی با دادن وعده کمک اقتصادی و لغو تحریمها تلاش کردند محمد جولانی را به عنوان نیروی جایگزین مقاومت در سوریه تثبیت کنند اما در عمل، حاصل این وعدهها چیزی جز هفت ماه حملات مستمر به زیرساختها و مناطق مختلف سوریه نبود، زیرا در غیاب یک نیروی مقاومت مردمی، هیچ سد واقعی در برابر تجاوز و اشغالگری دشمنان خارجی وجود ندارد.
نتیجهگیری
تجربه سوریه نشان داد که وقتی کشوری ضعیف شود دشمن فرصتی برای تجاوز، اشغال و تغییر مرزها مییابد. اکنون این هشدار روشنتر از همیشه در برابر لبنان و عراق قرار دارد که اگر گروههای مقاومت خلع سلاح شوند، نه تنها امنیت کشورها به خطر میافتد بلکه راه برای اشغالگری و حتی تجزیه باز خواهد شد. اکنون مقاومت تنها گزینه برای حفظ استقلال، عزت و آینده ملتهای منطقه است و عقبنشینی در برابر پروژههای عادیسازی یا خلع سلاح، گامی خطرناک و غیرقابل بازگشت خواهد بود.